نقش ادبيات درجامعه انساني
پژوهش  -زيميرواسکاري پژوهش -زيميرواسکاري

 

 )بخش شانزدهم )

فرهنگ واصطلاحات رايج

 

Antisemitism
قائل شدن تبعيض يا تحت تعقيب قراردادن يهوديان. اولين بار اين واژه به وسيله «ويلهلم مار» آلمانى در سال ۱۸۷۰ و سپس «ارنست رنان» فرانسوى مورد استفاده قرارگرفت. در ابتدا، از آنجا كه «سامى» به نژادهاى غيراروپايى از جمله اعراب اطلاق مى شد، واژه ضدسامى يا Antisemitism حوزه گسترده ترى را شامل همه گروههاى اقليت نژادى در اروپا در برمى گرفت. اما بعدها به اقليت يهود محدود شد. در واقع ايده هاى «آنتى سيميتيسمى» با ايده هاى ضديهودى كه در دهه ۵۰ قرن نوزدهم رايج بود متفاوت است. ايده هاى ضديهودى، يهود را يك فرقه موروثى و نه يك دين و فرهنگ آسمانى مى پنداشتند. تعقيب يهوديان به دوران Diaspora... يا پراكندگى يهوديان بازمى گردد كه در سال ۷۹ پس از ميلاد مسيح، رومى ها يهوديان را از فلسطين اخراج كردند و آنها مجبور به مهاجرت به اروپا و منطقه مديترانه شدند. در قرون وسطى نيز اروپاييان، يهوديان را از سرزمين هاى خود راندند. آنتى سيميتيسم اساساً با ديگر تئورى هاى ضداقليت كه آنها را پست و حقير مى شمارند (و غالباً به نژاد آفريقايى اطلاق مى شود) متفاوت است. براساس دكترين هاى ضداقليت، چنانچه اقليت ها پست بودن و جايگاه پايين اجتماعى خود را بپذيرند، امكان هماهنگى اجتماعى با آنها وجود دارد، اما براساس ديدگاههاى آنتى سيميتيسمى يهوديان ذاتاً با ديگر اديان و عقايد دشمنى مى ورزند و تأكيدى بر پست بودن آنها نمى شود.

 آپارتايد (تبعيض نژادى(- Apartheid

يك واژه آفريقايى به معنى «جدايى» است. در آفريقاى جنوبى، در بين سالهاى ۱۹۴۸ الى ۱۹۸۹ ميلادى، سياست رسمى دولت، جداسازى نژادى بود. دكتر د - اف - مالان رهبر حزب ناسيونال آفريقاى جنوبى در سال ۱۹۴۴ با استفاده از كلمه «Apartness» يا جدايى، اين واژه را ابداع و اين تئورى را معرفى كرد. در نتيجه، سرخوردگى اجتماعى از رژيم وقت، اين حزب و تئورى ناشناخته آپارتايد آن در انتخابات عمومى سال ۱۹۴۸ اكثريت آرا را به دست آورد و طى چهار دهه پس از آن، پايه سياست هاى اجتماعى رژيم اقليت سفيد در اين كشور آفريقايى شد. جدايى نژادى البته از دير باز به وسيله رژيم هاى سفيدپوستان در آفريقاى جنوبى به كار گرفته مى شد. در اقتصادى كه عميقاً به كار سياه پوستان وابسته بود، كارگران سفيد آشكارا از امتيازهاى گسترده اى برخوردار بودند. جمعيت سياه پوست كه سه چهارم كل جمعيت را تشكيل مى دادند، پست شمرده مى شدند و با حمايت قانون مورد آزار و بى مهرى قرار مى گرفتند. ۷۰درصد اراضى كشاورزى به اشتغال سفيدپوستان درآمده بود. در سال ۱۹۴۸ و پس از پيروزى حزب ناسيونال، اقليت سفيد كه قبلاً هم اركان قدرت سياسى و اجتماعى را قبضه كرده بود، به سياست تبعيض آميز خود شكل قانونى داد و آن را سيستماتيك كرد. در قانون اساسى كه طى سالهاى ۱۹۴۸ الى ۱۹۵۰ به تصويب رسيد، ازدواج بين نژادى منع شد و سرزمين هاى سفيدها از سياهان جدا و آموزش وپرورش كاملاً شكل نژادى به خود گرفت و كمونيسم در هر شكلى از آن سركوب شد. مغز متفكر آپارتايد، «اچ.اف. وروورد» ايدئولوگ حزب ناسيونال بود. وى كه از ايده سراسرى شدن آپارتايد در قاره آفريقا حمايت مى كرد، معتقد بود كه قدرت و اعتماد به نفس سفيدها در آفريقاى جنوبى، اكثريت جمعيت سياهان را تحت الشعاع قرارداده است. در اين كشور، سياهان در صورت اعتراض به وضع موجود يا شيوع بيكارى فوراً از كشور اخراج مى شدند. با اين سياست، سفيدها به كار فراوان و ارزان سياهان براحتى دسترسى داشتند. هرگونه مخالفتى در آفريقاى جنوبى بشدت سركوب مى شد و احزاب سياه پوست غيرقانونى اعلام و اعضاى آن تبعيد مى شدند. مقاومت در برابر رژيم پس از شورش «سووتو» در سال ۱۹۷۶ شدت گرفت. بسيارى از روشنفكران سفيدپوست از كارآيى سياست آپارتايد نااميد شده بودند و مشاركت با سياه پوستان را ضامن بقاى رفاه و اقتدار خود مى دانستند. براثر روشنگرى عده اى از جانشيانان «وروورد» در سال ،۱۹۷۸ دولت «پى.دبليو بوتا» روى كارآمد كه از كاربرد واژه آپارتايد پرهيز داشت. براثر سركوب ها و مقاومت هاى رژيم آپارتايد در برابر خواسته هاى عمومى و شدت گرفتن تحريم هاى بين المللى، بيكارى و ركود اقتصادى شدت گرفت و بانكها و مؤسسات سرمايه گذارى خارجى اين كشور را ترك كردند. اين بحران فراگير و پايان جنگ سرد و استقلال «ناميبيا» موجب شد تا حركت اصلاح طلبانه در داخل آفريقاى جنوبى شدت بگيرد و در سال ،۱۹۸۹ «اف.دبليو دكلرك» از حزب ناسيونال روى كار آمد و «نلسون ماندلا» را آزاد كرد. در سال ،۱۹۹۲ قانون اساسى آپارتايد تغيير كرد و اكثر متفكران سفيدپوست به اشتباه چندده ساله خود مبنى بر برترى نژادى سفيدها و حاكميت آپارتايد اعتراف كردند.

حكومت اشراف - Aristocracy

حكومت بهترين ها - براساس اين تئورى، بهترين هاى جامعه با اتكا به چند ويژگى از جمله تناسب براى حكومت از نظر فنى و نسبى يا تاريخى يا رگه هاى سلطنتى و پادشاهى گزينش مى شوند. از آنجا كه از نظر واژه شناسى، بهترين عبارت، حكومت گروه منتخب است، امكان دارد تفاوت بين آريستوكراسى و اليگارش ناپديد و اليگارشى (حكومت معدودى از ثروتمندان) به عنوان شكل فاسد آريستوكراسى حاكم شود.

ارسطو- Aristotle

فيلسوف يونانى كه در خانواده اى اشرافى در شمال يونان به دنيا آمد. پدر وى دانشمندى در خدمت پادشاه مقدونيه بود. در سال ۳۶۷ پيش از ميلاد به آتن رفته و به شاگردى افلاطون در فرهنگستان وى درآمد كه اين وضع تا سال ۳۴۷ ادامه يافت. پس از چندسال گشت و گذار و پژوهش در شرق «اژه»، «فيليپ» پادشاه مقدونيه از او دعوت كرد تا آموزگارى «اسكندر كبير» پسرش را به وى بسپارد. پس از چند سال، وى به «آتن» بازگشت تا مدرسه فلسفه اش را پايه گذارى كند. وى، بشدت از جامعه و پادشاهى مقدونيه سرخورده شده بود. اولين پژوهش هاى او در زمينه زيست شناسى بود. علاوه بر پژوهش در زيست شناسى، وى مقالات و كتب متعددى در فيزيك، متافيزيك، منطق، روانشناسى، زيباشناسى، اخلاق و سياست نگاشت.
 

آسه آن - ASEAN

در سال ،۱۹۶۷ كشورهاى اندونزيا، مالزيا، سنگاپور، تايلند و فيليپين براى مقابله با اقتدار كمونيسم كه از ويتنام سرچشمه مى گرفت و مرزهاى اين كشورها را تهديد مى كرد، اتحاديه اى منطقه اى را پايه گذارى كردند. در سال ،۱۹۷۶ كنفرانس سران اين كشورها در «بالى» اندونزى شكل گرفت و سازمان توجه خود را به گسترش همكاريهاى اقتصادى معطوف كرد. اين توجه و تأكيد در اواسط دهه ۸۰ ثمر داد و منجر به آن شد كه تايلند - يكى از اعضاى سازمان - پيشنهاد تشكيل يك منطقه آزاد تجارى، آسه آن را ارائه كند.

دموكراسى آتنى - Athenian democracy

از سال ۵۰۰ تا ۳۲۱ پيش از ميلاد نوعى دموكراسى مستقيم در دولت شهر «آتن» حاكم شد. تمام شهروندان مى توانستند يا از آنها انتظار مى رفت كه در شوراى قانونگذارى شركت كنند. موضوع اصلى اين پارلمان و حكومت روزانه دولت - شهر به وسيله شورا تعيين مى شد و امور قضايى نيز به هيأت هاى ژورى يا منصفه بزرگ سپرده شده بود. عضويت در هر دو شورا (شوراى قانونگذارى و شوراى قضايى) به صورت توده اى بود. هريك از شهروندان داراى شانس مساوى براى رياست بر شهر در يك روز و رياست برامور قضايى در روز ديگر بود. «پريكلس» سياستمدار يونانى كه در ۴۳۰پيش از ميلاد درخشيد، اولين ايدئولوگ دموكراسى آتنى بود كه اعتقاد داشت اين ساختار موجب ترويج تحمل و روحيه جمعى مى شود. وى مقرر كرد كه به كسانى كه در پارلمان حضور مى يابند، دستمزدى برابر با دستمزد روزانه يك كارگر پرداخت شود. دموكراسى آتنى در عصر نوين به دموكراسى منتخبان تغيير شكل يافته است، زيرا در عصر رايانه، نيازى به حضور توده اى براى تصميم گيرى نيست.
 

سيستم استبدادى (تمركز قدرت( - Authoritarianism

نوعى از ساختار حكومت است كه در آن، حاكمان خواهان اطاعت بى چون و چراى زيردستان هستند. از نظر سنتى، رژيم هاى تمركز گرا خواهان ترويج اخلاق اطاعت محض از حكومت و ترجيح آن برخواسته هاى شخصى هستند. اما گاهى در برخى زمينه ها قائل به استبداد بيشتر و در ساير زمينه ها قائل به استبداد كمتر بوده اند. «فردريك كبير» سخنى تاريخى دارد كه مى گويد رعاياى من با من عهدى بسته اند. آنها هر آنچه مى خواهند، مى گويند و من هر آنچه مى خواهم، مى كنم. در دوران جديد به رژيم هايى كه هيچ رابطه اى با ساختار قضايى عادلانه و تحمل ندارند رژيم هاى تمركز گرا اطلاق مى شود. در دوران جنگ سرد، متفكران سياسى آمريكايى واژه «توتاليتر» يعنى رژيم استبدادى نظاميگر را ابداع كردند و آن را به رژيم هاى كمونيستى نسبت دادند. به زعم آنها، رژيم هاى استبدادى محض Authoritarian به رژيم هاى TOTALITARIAN ارجحيت داشتند زيرا در اولى، گاهى برخى از تجليات دموكراسى مشاهده مى شد، اما در دومى، چاشنى نظاميگرى هيچگاه اجازه چنين جلوه هايى را نمى داد.

خودمختارى - AUTONOMY

حاكميت برخورد - اين واژه به اشخاص يا به گروه ها و مؤسسات اطلاق مى شد. «يك شخص خودمختار اساساً به شخصى اطلاق مى شود كه بتواند براساس اميال خويش و منطق رفتار شخصى جهت گيرى كند.» (كانت). يك مؤسسه خودمختار به ساختارى اطلاق مى شود كه بتواند امور خود را تنظيم كند. «رابطه بين خودمختارى گروهى و خودمختارى شخصى پيچيده است، زيرا بايد بين خودمختارى جمعى يك گروه و جهت گيرى شخصى يك فرد از آن گروه بايد تمايز برقرار شود.» (روسو). ايده هاى خودمختارى فردى به مفهوم آزادى بسيار نزديك است. به عبارت ديگر، عملكرد براساس جهت گيرى شخصى نيازمند دسترسى به لوازمى است كه فرد فاقد آن است. پس براى تجهيز به آن لوازم، بايد آزادى و خودمختارى خود را تقويت كند. براين اساس، گاهى خودمختارى شخصى يا گروهى با پذيرش مشروعيت حكومت ها در تعارض قرارمى گيرد. يعنى اشخاص مى گويند كه حكومت مانع جهتگيريهاى شخصى و تحقق اين ايده ها مى شود.

حزب بعث - Baathism

رفتارگرايى- Behaviorism

رفتارگرايى يكى از مكاتب روانشناسى است كه مشاهدات عينى رفتار را مد نظر قرار مى دهد و ميزان آن به وسيله واكنش به محرك ها سنجيده مى شود و اين نوع واكنش تنها پايه و بنيان اين تئورى است، بدون آنكه به تجارب وجدانى بپردازد.در علوم سياسى، رفتارشناسى حركتى است كه متكى بر تجزيه و تحليل رفتارهاى قابل مشاهده بازيگران سياسى است. دو حركت روانشناسى و علوم سياسى داراى پيشينه فكرى مشترك هستند. رفتارشناسى روانشناسانه با اين ايده كه ذهنى غير از موارد آناتوميك غيرقابل محاسبه و مطالعه است، به پيش مى رود. تنها موضوع قابل مطالعه در انسان يا حيوانات رفتار آنها در مقابل محرك خارجى است. رفتارگرايى در علوم سياسى در دهه ۴۰ ميلادى تا اوايل دهه ۷۰ در ايالات متحده بحث غالب بود و هنوز هم اين بحث داراى نفوذ زيادى است. اساس اين عقيده، رفتار سياستمداران و چگونگى حكومت آنها بر كشورها است.

بنلوكس - Benelux

كشورهاى بلژيك، هلند و لوكزامبورگ، بنلوكس ناميده مى شوند. از هنگام تأسيس جامعه اقتصادى اروپا (اتحاديه اروپاى كنونى) اين سه كشور به يك بلوك تبديل شده و مواضع واحدى داشته اند.

ديوار برلين- Berlin Wall

ديوار برلين در سپتامبر ۱۹۶۱ با هدف جلوگيرى از رفت و آمدهاى نامطلوب (به تعبير اروپاى شرقى) ساخته شد، اگر چه غربى ها آن را تدبير اتحاد شوروى براى جلوگيرى از فرار متفكران اروپاى شرقى و آلمان دموكراتيك به جهان غرب و آلمان غربى معرفى مى كنند، اين ديوار بعدها نماد جنگ سرد و تقسيم اروپا به دو بلوك نظامى شد. برچيدن اين ديوار در نوامبر ۱۹۸۹ به معنى پايان جنگ و توافق و ائتلاف شرق و غرب تعبير شد و در پى آن آلمان متحد ايجاد شد.

بلشويسم- Bolshevism

تئورى سياسى و اساس عملكرد حزب بلشويك روسيه پس از انقلاب اكتبر ۱۹۱۷ به رهبرى ولاديمير ايليچ اوليانف (لنين( ايجاد شد. بلشويك ها (اكثريت) شاخه تندروى حزب سوسيال دموكرات كار روسيه بودند كه در پى اختلاف با منشويك ها (اقليت) در كنگره حزبى سال ۱۹۰۳ به وجود آمدند. بلشويك ها پس از يك دوره كوتاه همكارى با منشويك ها در سال ،۱۹۱۲ حزب مستقل خود را پايه گذارى كردند. انقلاب ۱۹۰۵ موجب سركوب بلشويك ها و زيرزمينى شدن فعاليت آنها شد و تماس با نيروهاى تبعيدى كه لنين آنها را رهبرى مى كرد، دشوار شد. در پى آغاز جنگ جهانى اول، ساختار بلشويك ها در داخل روسيه رو به افول نهاد، اما در سال ۱۹۱۷ با رهبر انقلاب اكتبر، بازگشتى ظفرمندانه داشتند.


Bona partism بنا پارتيسم

اين تئورى در پى تحركات «ناپلئون بناپارت» كنسول اول و سپس امپراتور فرانسه در بين سالهاى ۱۷۹۹ الى ۱۸۱۵ و لويى ناپلئون - (ناپلئون سوم) برادر زاده ناپلئون امپراتور فرانسه در بين سالهاى ۱۸۵۱ الى ۱۸۷۰ ايجاد شد. بناپارتيسم واژه اى بود كه «كارل ماركس» آن را باب كرد. از نظر ماركس، بناپارتيسم، ائتلافى فرصت طلبانه و جامى روستائيان بين بخشى از بورژوازى و پرولتارياى مندرس بود كه اتكاى آن بر آراى عمومى است كه ساخته و پرداخته «ناپلئون بناپارت» براى توجيه مشروعيت رژيم است. براى ماركسيست ها، بناپارتيسم نماينده خود مختارى دولت به هنگام تعادل قطعى طبقات ( class) اجتماعى شمرده مى شود. از نظر تاريخى، بناپارتيسم، نماينده رهبرى نيرومند و ناسيوناليسم محافظه كار است.


 
Bourgedisie  بورژوازى


اين كلمه در ابتدا به ساكنان روستاها اطلاق مى شد. اما در طول قرون ۱۷ و ۱۸ ميلادى به گروه خاصى از شهرنشينان اطلاق شد كه سوداگرى و سود دهى پيشه كرده و ديگران را به مزدورى خويش گمارده و صاحب ارزش هاى خاص شده بودند كه شامل ثروت اندوزى و صرفه جويى، كار سخت، استقامت و ويژگى اخلاقى، تقدس فاميلى و احترام به قانون و مالكيت خصوصى بود. ثروت مدارى و ارزش هاى ديگر بورژوازى از سوى صاحبان زمين رد مى شد و مورد نفرت آنها قرار مى گرفت و صفات بورژواها همگى نفرت انگيز معرفى و تلقى مى شد. ماركس، اين طبقه بهره كش را اساس جامعه سرمايه دارى دانست كه محكوم به فنا است. كمونيست ها بعدها براى شماردن و نسبت دادن صفات و ارزش هاى منفى به سرمايه داران غربى از پيشوند بورژوازى براى بسيارى از كلمات بهره جستند. اگر چه اكنون ديگر كمونيست ها امكان بهره بردارى از اين واژه به شكل پيشين را ندارد، اما استفاده از آن همچنان جارى است.


 
Boycottبايكوت


نمايش نارضايى به وسيله طرد يا حذف افراد يا محصولات يك كشور يا يك شركت به هدف تغيير سياست يا رفتار. ريشه اين واژه به «كاپيتان بايكوت» ايرلندى باز مى گردد كه خود هدف اعمال چنين مجازاتى قرار گرفت.


 
Nikolay Bukharin ۱۹۳۸-۱۸۸۸) نيكلاى بوخارين

سياستمدار و نويسنده روسى كه به جهت تحقيقات گسترده اش در تئورى اقتصادى نوين (NEP) و محاكمه جنجالى و صورى اش در زمان «استالين» كه منجر به صدور حكم اعدام به جرم دروغين انجام فعاليت هاى ضد انقلابى شد شهرت يافته است. لنين او را «سوگلى حزب كمونيست» لقب داده بود، اگر چه تأكيد مى كرد كه وى ديالكتيك را درك نكرده است. در جنبش پرسترويكاى گورباچف در سال ،۱۹۸۸ ايده هاى «بوخارين» بار ديگر زنده شد. على رغم شهرت او به داشتن افكار سرمايه دارى او يك كمونيست تمام عيار بود كه با انعقاد پيمان صلح با آلمان و اتريش - مجارستان به علت امپرياليستى بودنش مخالفت مى كرد. او در سال ۱۹۲۹ از - «پوليت بورو» اخراج و در سال ۱۹۳۷ پس از اعتراف تحت فشار به خيانت به مرگ محكوم شد.


 
Bureaucracy ديوان سالارى ( كاغذ بازى(

حكومت مبتنى بر كاغذبازى ادارى و ديوان سالارى. اولين نويسنده اى كه رسماً به توضيح فلسفه بوروكراسى پرداخت - «ماكس وبر» بود. وى در كتاب خود مى گويد كه رتبه بندى افراد در يك ساختار ادارى يا حكومتى براساس ارزش هاى فردى وتخصص و ميزان مسؤوليت پذيرى بر چنين رويكردى براساس سفارش معرف ارجح و كار سازتر است. او اشاره مى كند كه جدال هميشگى بين بوركراتها و منتصبان با رأى مردم هيچگاه پايان نمى گيرد، زيرا منتخبان مى كوشند مطالبات رأى دهندگان را برآورده سازند و بروكراتها همواره از اين روند جلوگيرى مى كنند. ساير تئوريسين ها با محققان گفته اند كه بين شعارها و انگيزه هاى بوروكراتها در رده هاى بالاى مديريتى با رده هاى پايين تفاوت هايى وجود دارد. بوروكراتهاى رده بالا خواهان زندگى آرام همراه با پايبندى مقلدانه به قانون هستند حال آنكه در مورد دوم، ابزارها به خودى خود تبديل به اهداف مى شوند.

 كابينه (هيأت دولت( Cabinet

اين كلمه داراى سه كاربرد مشخص در علوم سياسى است:
)
جلسه تكرارى و منظم وزيران كه رئيس دولت، رياست آن را عهده دار است. در چنين ساختارى، رئيس دولت توانايى و قدرت كافى براى تصميم گيرى از سوى دولت را داراست. چنين ساختارى در حكومت هاى پارلمانى رايج است و در انگلستان از ديرباز جريان داشته است كه سياستمداران اسكاتلند، ولز و ايرلند شمالى نيز بعدها آن را به عنوان روش مطلوب تصميم گيرى پذيرفته و پيشه خود ساختند.
)
اجلاس وزيران كه به شكل دوره اى و در زمان خاصى تشكيل مى شود و هدف از آن، مشورت دادن به رئيس دولت است. در چنين ساختارى، وزيران مسؤوليتى در قبال تصميمات نهايى ندارند. ساختار حكومتى ايالات متحده آمريكا نمونه اى از اين سيستم است.
)
در كاربرد سوم كه «كاربرد خاص» لقب گرفته است، به گروهى از افراد اطلاق مى شود كه نقش مشاوران يك وزير را ايفا مى كنند. در چند كشور اروپايى، «كابينه هاى وزارتى» رايج است.

كادر (عضو – پرسنل( Cadre

اين كلمه در ابتدا به اسكلت يك واحد نظامى اطلاق مى شد كه اعم از نيروهاى رسمى يا وظيفه باشد و درچنين واحدى، درجه بندى نظامى به سهولت انجام شود. در روسيه، به يك سلول مركب از رهبران آموزش ديده كمونيست يا يك عضو از چنين سلولى اطلاق مى شود. اطلاق اين واژه نظامى به يك ساختار سياسى كه از سوى حزب كمونيست اتحاد شوروى ابداع شد، نشان مى دهد كه براساس تئورى رهبرى لنينيستى، حزب كمونيست بايد از يك نظم و ساختار طبقه بندى شده و پاسخگو در برابر تحولات سياسى - اجتماعى برخوردار باشد. اين واژه از سوى ديگر، بازتاب تفكرات «لنين» در ناتوانى طبقه كارگر در رسيدن خود به خودى به «آگاهى طبقاتى» است. براين اساس، در تمامى سلولها از جمله اماكن شغلى و تشكيلات و سازمانهاى اجتماعى كادر هايى فعال شدند كه نه تنها به موازين ساختارى خويش كاملاً وفادار بودند، بلكه وفادارى كاملى به كادر بالاتر از خود در رده هاى حزبى نشان مى دادند.

آلبر كامو - Albert Camus

رمان نويس و فيلسوفى كه در آثارش تأثير اليناسيون بر زندگى مدرن واكاوى و اساس اخلاق و سياست بررسى مى شود. وى كه در الجزاير به دنيا آمد، پدرى فرانسوى و مادرى اسپانيايى داشت و در دانشگاه الجزاير به تحصيل پرداخت و بطور منظم درباشگاه فوتبال فعاليت داشت و بارها تأكيد كرد كه «فوتبال» تنها آموزگار وى در اخلاق بوده است. كامو يك روزنامه نگار بود و در سال ۱۹۴۰ به پاريس آمد تا در جنبش مقاومت فعاليت كند. در كتاب «افسانه سپسيفوس» كامو كوشيده است تا ثابت كند در دنياى بى ثبات و بحران خيز كنونى جست وجوى بشر براى نيل به منطق و نظم به جايى نخواهد رسيد. اين رمان و رمان «غريبه» كامو، او را حامى تئورى هاى اگزيستانسياليستى «ژان پل سارتر» معرفى كرده است. كامو، فاشيسم آلمان هيتلرى را معلول افكار و اخلاقيات پوچ گرايان دهه ۳۰ ميلادى در آلمان مى داند. كاموكاستروئيسم - Castroism

تئورى و رفتار مبتنى بر آن كه به رهبر كوبا (فيدل كاسترو متولد ۱۹۲۶) نسبت داده شده است. كاسترو در كتابى كه در سال ،۱۹۵۳ يعنى ۶ سال پيش از پيروزى انقلاب كوبا نگاشت بر اهميت ناسيوناليسم، دموكراسى و عدالت اجتماعى تأكيد كرد، اما نامى از سوسياليسم در آن نبرد. براين اساس، عده اى از سياستمداران و دانشمندان علوم سياسى براين باورند كه كاسترو از ابتدا يك ماركسيست نبود، بلكه بعدها به دليل جلب حمايت اتحاد شوروى به اين تئورى گرايش يافت تا بتواند با تسلط ايالات متحده آمريكا مبارزه كند. «در اعلاميه دوم هاوانا» (۱۹۶۲) از تمام نيروها خواسته شد تا براى محور فئوداليسم و امپرياليسم متحد شوند. پيروزى انقلابها در جوامع به دو اصل فراهم آمدن شرايط عينى و شرايط تئوريك بستگى دارد. كاستروئيسم تأثير عميقى بر «چپ مدرن» باقى گذاشت. براساس اين تئورى، بروكراسى، سركوب و تبعيض و نابرابرى اجتماعى مذموم است و براى ريشه كن كردن اين پديده هاى امپرياليستى به بسيج عمومى در جهت حمايت از انقلاب هاى ديگر و احترام به رهبر «كاريزما» بسيار تأكيد شده است.

بانك مركزى - Central bank

بانك مركزى، يك نهاد مالى است كه داراى چند مسؤوليت متفاوت است كه مهم ترين آنها اداره سياست هاى مالى يك كشور است. بانك مركزى همچنين امور مربوط به وام و قروض يك كشور را عهده دار است و در طراحى سياست هاى ارزى و تبادل پول مؤثر است. در بسيارى از كشورها بانك مركزى بدون مداخله دولت، طراح سياست هاى مالى است. بانك هاى مركزى از اواخر قرن هفدهم پا به عرصه وجود گذاشتند و در سال ،۱۶۹۴ بانك مركزى انگلستان رسماً افتتاح شد. در حالى كه قبل از سال ۱۹۴۵ مسؤوليت بيشتر بانك هاى مركزى به بخش خصوصى سپرده شده بود، پس از آن سال، بانك هاى مركزى يك به يك به مالكيت دولت در آمدند و به بنگاه هاى دولتى تبديل شدند. امروز بحث استقلال بانك مركزى از دولت كه تحت تأثير تحولات سياسى است، در بسيارى از جوامع مطرح است. با موفقيت برخى از بانك هاى مركزى از جمله «بوندس بانك» آلمان تمايل به استقلال بانك مركزى و طراحى سياست هاى مالى بدون دخالت دولت ها و دستگاه هاى سياسى افزايش يافته است.

كميته مركزى- Cental Committee

هسته مركزى يك حزب كمونيست كه براساس تئورى «تمركز گرايى دموكراتيك» لنينيسم شكل مى گيرد. هر سطحى از مقامات حزبى، سطح پايين تر از مقامات را تحت كنترل دارد و هر سطحى موظف به انجام فرامين سطح بالاتر است. بنابراين در صورت شكل گيرى اكثريت دريك حزب كمونيست، كل حزب در تمامى سطوح موظف به انجام فرامين است.

موهبت، عطيه الهى - Charisma

ريشه اين واژه به شريعت مسيحى باز مى گردد كه به معنى لطف خداوند و اعطاى موهبت خاص به انسانها است. اما «وبر» اين كلمه را به انسانهايى نسبت داد كه داراى خاصيتى فوق بشرى يا ماوراى طبيعى و استثنايى هستند. در همين ارتباط، اين واژه به «هيتلر» به عنوان رهبرى كه بانفوذ كلامش مردم آلمان را مسحور مى كرد اطلاق شد.

ضد جهانى شدن

واژه اى گسترده كه شامل تمامى عناصر مخالفت با جهانى شدن در حوزه گسترده اى از حركت هاى اعتراضى است. اشكال گوناگون مبارزه با تضييع حقوق كارگران (شامل كار كودكان و برده دارى)، تخريب محيط زيست، تهديد محيط زيست، حقوق حيوانات، عدالت اجتماعى ، توسعه جهان سوم و مسأله قروض آنها و همچنين رژيم هاى سركوبگر سياسى از جمله مفاد اين تئورى به شمار مى روند. علاوه بر اين مفاهيم، اعتراض به جهانى شدن گروه هاى مخالف سرمايه دارى ليبرال از جمله آنارشيست ها را نيز به خود جلب كرده است. مخالفت با جهانى شدن به دو بخش تقسيم مى شود. عرصه اول مخالفت به روند رو به رشد شركت هاى چند مليتى باز مى گردد كه قدرت قابل ملاحظه سياسى و اقتصادى فراهم مى آورند، بدون آنكه خود را مقيد به محدوديت هاى يك جامعه دموكراتيك بدانند. عرصه دوم نيز اعتراض به مؤسسات بين المللى از قبيل بانك جهانى صندوق بين المللى پول و سازمان تجارت جهانى است كه به زعم مخالفان جهانى شدن، پشتيبانان اصلى اقتدار روز افزون شركت ها و مؤسسات چندمليتى هستند و نشست هاى آنان همواره مورد اعتراض مخالفان جهانى شدن قرار مى گيرد.

قوانين نظارتى

به قوانينى اطلاق مى شود كه در ارتباط با كنترل و نظارت بر قدرت حكومت يا نظارت بر عناصر تصميم گيرى است . عليرغم ترديدى كه «اى . وى ديسى » در كتاب «قانون اساسى » خود (۱۸۸۵ ) در باره پذيرش قوانين و مقررات خاص در ارتباط با تصميم گيران بيان داشته ، در قوانين انگلستان خصوصاً از سال ۱۹۶۰ ، قوانين نظارتى به شكل خاصى توسعه يافته است. لرد «ديپلاك» در سال ۱۹۸۲ ، توسعه قوانين نظارتى را در بريتانيا به عنوان بزرگترين دستاورد دادگاههاى انگليس در طول عمر حرفه اى و قضايى اش بر شمرد. دادگاهها ،نخست ، مقرراتى كلى را به تصويب رساندند كه براين نكته تأكيد داشت تمامى مقامات دولتى بايد در چارچوب قدرتى كه براساس « نقش پارلمان » به آنهاواگذار شده است ، حركت كنند. اين مقررات شامل حاكميت تعقل و منطق در تصميم گيريها و پايبندى به اصول عدالت طبيعى براى تضمين يك روند عادلانه است . تشخيص مصالح نبايد مورد سوءاستفاده قرار گيرد و تصميمات بايد در چارچوب قانون و نه خارج از اصل پارلمانى گرفته شود كه در اين صورت ، «فراقانونى » خواهند بود. براساس اصل ۳۱قانون عالى مصوب سال ۱۹۸۱و فرمان ۵۳ دادگاه عالى ، مشمولين اين قانون حق تجديدنظرطلبى دارند. براساس اين روند، مشمول اجازه مى يابد تا تقاضاى حكم قضايى يا ادعاى خسارت كند، چنانچه در شواهد احكام نيز تصريح شده است. ساختار قوانين نظارتى انگلستان با قوانين آمريكا وفرانسه متفاوت است.

تئودور آدورنو (۶۹ - ۱۹۰۳ (

فيلسوف آلمانى و چهره برجسته مكتب فرانكفورت و مفسر تئورى انتقادى ماركسيست . وى همچنين داراى آثار بسيارى در زمينه موسيقى و زيبايى شناسى است. مهم ترين آثار فلسفى او عبارتند از «ديالكتيك روشنفكرى » (۱۹۴۷) اخلاق حداقلى (۱۹۵۰ ) و ديالكتيك منفى (۱۹۶۶) . در كتاب ديالكتيك روشنفكرى ، آدورنو به روشنگرى در باره افكار « والتر بنيامين » و « فردريك پولاك » پرداخت. « بنيامين » از تئورى سير تاريخى ، ماركسيسم نااميد شده بود، حال آنكه «پولاك» معتقد بود كه دخالت در اقتصاد، جايگاه سوسياليسم را به عنوان جايگزين براى اشكال دموكراتيك يا خودكامه سرمايه دارى دولتى كاهش داده است. اين مباحث منجر به آن شد كه آدورنو تسلط سرمايه را نفوذى جامع در كل جامعه محسوب كند. اداره و بهره كشى از توده ها از طريق فرهنگ صنعتى پديدار شد كه فردگرايى و آزادى را تقبيح مى كرد.

اقدام اصلاحى (تصحيح خطاها(

اين سياست برپايه تصحيح اقدامات گذشته در ارتباط با تبعيض نژادى عليه اقليت ها ، زنان ، معلولين و ساير گروههاى محروم و آسيب ديده تاريخى است. طرفداران اقدام اصلاحى براين باورند كه تصويب قانون به هدف حذف تبعيض در آموزش و پرورش، اشتغال و ساير زمينه هاى فعاليت انسانى كافى نيست. چنين قوانينى ، البته براى محو تبعيض در درازمدت مؤثر خواهند بود، اما اگر پيشرفت در يك روند سريع و منطقى مدنظر باشد، اقداماتى جدى تر بايد انجام شود. براى مثال، در ايالات متحده در سال ۱۹۷۰ ، سياهان بيش از هر زمان ديگرى در گذشته وارد تحصيلات عالى شدند. اما با توجه به اينكه ۱۲ درصد جمعيت كشور را سياهان تشكيل مى دادند، تنها ۲درصد از آنان پزشك و ۲درصد دانشجوى علوم پزشكى بودند. براين اساس ، براى اقليت ها از جمله سياهان، سهميه خاصى در دانشگاهها در نظر گرفته شد. در آن هنگام، سفيدپوستى كه نمره اى به مراتب بهتر از سياه پوستان به دست آورده بود، پذيرفته نشد. بحث بالا گرفت و به دادگاه عالى آمريكا كشيد و دادگاه حكم داد كه جلوگيرى از ورود وى به دانشگاه با اصل ۱۴ اصلاحيه قانون اساسى منطبق نيست. اما بسيارى از قضات براساس قانون اقدام اصلاحى تأكيد كردندكه وى نبايد پذيرفته مى شد. قانون اقدام اصلاحى هنوز در ايالات متحده جنجال برانگيز است. مخالفان اين قانون مى گويند كه اين قانون يكى از بارزترين ارزشهاى آمريكايى ، يعنى اصل « برابرى فرصت ها» را نقض مى كند. اين مخالفان همچنين مى گويند براين اساس، اصل شايسته سالارى جاى خود را به نژادسالارى ، طبقه سالارى يا ساير امتيازهاى ناعادلانه مى دهد. آنها همچنين مى گويند كه قانون اقدام اصلاحى كه درجهت رفع تبعيض تصويب شده است به تدريج موجب تثبيت تبعيض مى شود.

مشروطيت

بر اساس اين ايده، سرمايه گذارى يا اعتبار خارجى تنها به دولت هايى تعلق مى گيرد كه پيگير اجراى يك برنامه جامع اصلاحات اقتصادى يا سياسى باشد.اين سياست خصوصاً از دهه ۷۰ ميلادى به بعد از سوى صندوق بين المللى پول به عنوان روشى براى پيشبرد اهداف اقتصادى اين نهاد از جمله مهار تورم و يا پرهيز از فشارهاى ارزى اعمال مى شد. حمايت مالى تنها در اختيار دولتهايى قرار مى گيرد كه داراى برنامه هاى كلان مالى واقتصادى و اصلاحات تجارى باشند تا چنين سياستهايى به افزايش اعتبار اقتصادى دولتها و توان مالى آنها منجر شود. از دهه۸۰ به بعد، سياستهاى بانك جهانى و صندوق بين المللى پول بر افزايش پرداخت وام و اعتبارات به كشورهاى جهان سوم و كشورهايى كه در آن رژيمهاى كمونيستى فروپاشيده بود، معطوف شد و شرايط پرداخت وام شامل معرفى بازار آزاد اقتصادى و اصلاحات ساختارى اعلام شد. از آنجا كه مشروطيت بر مبناى حمايت خارجى از رفتار معقول و ساختارگراى دولتها در درازمدت است، همواره اين احتمال وجود دارد كه تنش هايى بين انگيزه هاى داخلى كوتاه مدت وانتظارات سازمانهاى سرمايه گذارى بين المللى بروز كند. بسيارى مشروطيت را به جهت تحميل ليبراليسم سياسى غرب به كشورهايى كه مردم آنها اشتراك فكرى با اين ساختار ندارند، مورد انتقاد قرار داده اند. برخى ديگر نيز مى گويند اين سياست موجب تشديد رقابت بين كشورهاى فقير وبهره كشى از آنها مى شود و به جاى عدالت اجتماعى و اصلاحات بر رشد اقتصادى تأكيد مى كند

خيريه charity

اين واژه ريشه دو كلمه عشق و محبت لاتينى دارد وبه عشق و احساس مسيحى اطلاق مى شود. هيچ تعريف مشخصى از اعمال خيريه وجود ندارد، اما براساس قوانين اجتماعى انگليس و ويلز، مصاديق اعمال خيريه عبارتند از: ۱) رفع فقر ۲) پيشبرد آموزش و پرورش ۳) پيشبرد مذهب ۴) مقاصد و اهداف ديگر كه به نفع جامعه باشد و تحت عناوين بالا تعريف نشود. در اكثر كشورها براى مؤسساتى كه به امور خيريه مى پردازند، امتيازهاى مالى خاصى درنظر مى گيرند. اغلب دولت ها احزاب و جمعيت هاى سياسى رابه عنوان مؤسسات خيريه به حساب نمى آورند، اما سازمانهاى خيريه مى توانند داراى گرايش هاى سياسى باشند تا بتوانند اهداف خود را پيش ببرند.

انقلاب چين - Chinese revolution

تصاحب قدرت در چين به وسيله حزب كمونيست وتحت رهبرى «مائوتسه دون» كه درسال ۱۹۴۹ به تدريج به سراسر سرزمين اصلى توسعه يافت، به« انقلاب چين» معروف شده است.

تئورى يا فلسفه دموكرات مسيحى Christian democracy

يكى از موفق ترين تئورى هاى دوران پس از جنگ در اروپاى غربى و تا حدود كمترى در آمريكاى لاتين به شمار مى رود. ريشه هاى اجتماعى وايدئولوژيكى آن به بسيج و همبستگى كاتوليك ها در واكنش به ظهور سرمايه دارى ليبرال در قرن نوزدهم باز مى گردد. مبارزه با نقش كليسا كه پس از انقلاب فرانسه داراى ابعاد وسيعى در جوامع اروپايى شد، كاتوليك ها را به پذيرش اصلاحات سياسى دموكراتيك ودفاع از منافع كاتوليك ها از طريق پيشبرد اتحاديه هاى سياسى كاتوليك يا مدارس مذهبى - سياسى واداشت. آداب و سنن صدها ساله مسيحيت - خصوصاً در زمينه آداب خانواده و نظام اجتماعى از دو سو مورد حمله قرار گرفت:) آثار زيانبار صنعتى شدن و ليبراليسم) مقررات و قوانينى كه دولت ها براى نظام اجتماعى تدوين كردند. از سال ۱۸۵۰ به بعد ، «گروه هاى كاتوليك عمل گرا» در واتيكان فعاليت هاى خود را براى اعمال محدوديت دركاركردهاى دولت ايتاليا تشديد كردند وگروه هاى سياسى كاتوليك معظمى در بخش هاى آلمانى نشين اروپا پا به عرصه وجود نهادند.پاپ «لئو» هشتم در كتابى كه به سال ۱۸۹۱ نگاشت كاتوليسيسم رااز قيد و بند مبارزه با دموكراسى آزاد كرد و طرفداران اين مذهب را به بسيج بيشتر براى فعاليت هاى سياسى ترغيب كرد. موضع كاتوليسيسم در برابر اعمال قدرت به وسيله حكومت تا مدتها داراى ابهام بود. با ظهور فاشيسم، اقتدار تئوريسين هاى دموكرات مسيحى تا حدود زيادى به چالش كشيده شد. با پايان يافتن جنگ جهانى دوم و عمدتاً به دليل مقابله باكمونيسم، دولت هاى پيروز راه اقتدار حكومت هاى دموكرات مسيحى را پيمودند و احزاب دموكرات مسيحى در ايتاليا، آلمان، فرانسه، اتريش ، بلژيك و هلند بر كرسى حكومت تكيه زدند. موفقيت اين احزاب پس از جنگ عمدتاً ناشى از تمركز گرايى به دور از خشونت بود كه در آن زمان، كمتر بين پايگاههاى ايدئولوژيك سابقه داشته است. در دهه ۶۰ و ۷۰ ميلادى، با قدرت گرفتن كمونيست ها و پيمودن روش هاى ميانه رو تر از سوى سوسياليست ها، اقتدار و حاكميت دموكرات مسيحى ها به خطر افتاد.

 

حكومت و كليسا Church and State

رابطه بين حكومت وكليسا از دير باز نماد رابطه بين دين و سياست بوده است. اين رابطه همواره درغرب و درجهان مسيحيت يك چالش فكرى بوده است. در فلسفه سكولاريسم غربى، قدرت نهادهاى مذهبى محدود مى شود و بين مذهب و سياست همواره تمايز قايل مى گردد.در قرون وسطى، رقابت شديدى بين پاپ ها از يك سو و امپراتورها از سوى ديگر وجود داشت. سكولاريسم غربى منجر به آن شد كه حركت هاى افراطى عليه سازمان هاى مذهبى و روحانيون مسيحى شكل بگيرد. هم اينك در بسيارى از جوامع مسيحى خط فارق مشخصى بين كليسا و امور سياسى وحكومت ترسيم شده است.

اجماع - Consensus
»
ماكس وبر» اجماع را چنين تفسير مى كند: اجماع هنگامى ايجاد مى شود كه انتظار از رفتار ديگران واقع بينانه شود، زيرا ديگران اين انتظارات را براى خود ارزنده مى پندارند، حتى بدون موافقت صريح. ماركسيست ها، اجماع را يك مفهوم عالى ايدئولوژيك به شمار مى آورند كه واسطه بين طبقات اجتماعى به هدف پنهان كردن ميزان تنش در اجتماع است. در دوره پس از جنگ در بريتانيا و ساير كشورهاى غربى، روش اجماع درباره تصميمات فراحزبى درباره كنوانسيون هاى قانون اساسى و تصميمات فراملى به كار گرفته مى شد.

محافظه كارى- Conservation

محافظه كارى، رفتار يا باورى سياسى است كه به حفظ وضع موجود عقيده دارد. ازنظر لغوى، در هيچ يك از زبانها بين واژه هاى محافظه كارى (Conservation) و ذخيره سازى (preserving) تفاوتى مشاهده نمى شود. اين واژه از زمان حكومت «ويكتورين ها» در انگلستان باب شد. ويكتورين ها طرفدار تثبيت و حفظ وضع موجود بسيارى از پديده ها از جمله دست نوشته ها، بناهاى باستانى يا نمونه هاى كهن بودند. در برخى از تئورى ها، محافظه كارى به معنى حفظ وضع به هر قيمتى نيست، بلكه حفظ آنچه كه ارزشمند است، مقصود نظر است. براى مثال، محافظه كارى در مورد يك جنگل، جلوگيرى از استفاده از مواهب طبيعى و چوب درختان آن نيست. بلكه استفاده از چوب درختان و كاشتن نهال هاى جديد براى رفع احتياجات آيندگان و حتى ايجاد تنوع در اين درختان است. تئورى محافظه كارى با هرگونه راديكاليسم مخالف است. تئورى مدرن - محافظه كارى در اروپا در بين سالهاى ۱۷۵۰ تا ۱۸۵۰ ميلادى - ظهور كرد، زيرا در اين سالها تغييرات يا تمايل به تغييرات در جامعه كشورهاى اروپايى آن زمان چنان پرسرعت بود كه به اصطلاح سنگ روى سنگ بند نمى شد و هيچ قاعده اى مجال بروز و ظهور نمى يافت. امروز، نوع برخورد محافظه كاران با تغييرات در جوامع تفاوت زيادى با گذشته كرده است. از برخورد پيشين كه مبناى آن مخالفت مستقيم با هرگونه تغيير و تمايل شديد به حفظ وضع موجود بود، ديگر خبرى نيست. در برخى موارد، محافظه كاران بازگشت به گذشته را توصيه مى كنند كه از سوى رقباى آنها نگاه ارتجاعى تلقى مى شود. هم اكنون بيشتر محافظه كاران سنتى تنها به مخالفت باتغييرات ايده آليستى بسنده مى كنند و با تغييرات منجر به رشد و بالندگى اجتماع مشكلى ندارند .  از نظر ايدئولوژيك، محافظه كارى مى تواند داراى ابعاد مختلف باشد. فردگرايان ليبرال، سلطنت طلبان، مرتجعين وطن پرست، واقع گرايان و... همگى در مواردى محافظه كار ناميده شده اند. اين گروهها در بسيارى از موارد، مخالفت خود را با تغييرات آشكار كرده اند.

كنگره (هندوستان ( Congress India

كنگره ملى هندوستان كه به عنوان يك حزب پيشرو سياسى ، جنبش ملى را رهبرى و قدرت را در سال ۱۹۴۷ از دست انگليسى ها خارج كرد. انگليسى ها از سال ۱۸۸۵ قدرت را در هندوستان قبضه كرده بودند. كنگره در ابتدا سازمانى متشكل از طبقه متوسط اجتماع بود كه از منافع جامعه تحصيل كردگان روبه رشد هندوستان حمايت مى كرد و خواهان افزايش نقش خود در اداره كشور بود، اما به تدريج به يك سازمان توده اى تبديل شد كه رهبرى آن را «گاندى» و «نهرو» برعهده گرفتند. كنگره كه همواره يك حزب ميانه رو بوده است ، تحت تأثير عقايد نهرو به تركيبى از عقايد ايدئولوژيك و ناسيوناليسم ، سوسياليسم و مدرنيسم خصوصاً درحوزه اقتصادى تن در داد. يكى از عقايد اصولى نهرو، اتكا به خود و تئورى خودكفايى بودكه بعدهامنجر به تلاش هند براى تأسيس جنبش غيرمتعهدهاو استقلال در سياست خارجى و جانشينى صادرات به جاى واردات شد. امتداد منحصر به فرد و ويژه و توجه خاص مردم هند به حزب كنگره منجر به برترى اجتماعى آن و حاكميت سيستم تك حزبى دراين كشور براى چنددهه متوالى شد. حزب كنگره تحت رهبرى «اينديرا گاندى » دختر نهرو با تجزيه داخلى و چالش هاى بزرگترى از جانب گروههاى مخالف روبرو شد و تصميم گرفت با واكنش هاى پوپوليستى به نبرد با اين چالشها بپردازد. براثر كوتاهى حزب كنگره در انجام وظايف حكومتى اش، نارضايتى اجتماعى اوج گرفت و دولت حزب كنگره مجبور به اعلام وضعيت فوق العاده در بين سالهاى ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۷ شد كه در اين سالها، بخش قابل توجهى از حقوق عمومى حذف شد. در پى اين وقايع، حزب كنگره پس از چند دهه از اقبال عمومى فاصله گرفت و دچار تفرقه داخلى شد و انتخابات را به حريفان باخت. اينديرا گاندى در سال ۱۹۸۰ بار ديگر سمت رهبرى حزب را برعهده گرفت، اما حزب كنگره از استحكام ايدئولوژيك و ساختار پوياى زمان رهبرى جواهر لعل نهرو فاصله زيادى گرفت. جنبش جدايى طلب پنجاب در سال ۱۹۸۴ تحت حكومت حزب كنگره شدت گرفت و منجر به ترور اينديرا گاندى در همين سال شد. حزب كنگره كه بعدها با فساد سازمان يافته مواجه شد و نتوانست خود را از زير سايه سنگين خانواده گاندى رهايى بخشد، جايگاه اجتماعى برتر خود را از دست داد. .

 Congress of people,s Deputies (Russia )  كنگره نمايندگان مردم روسيه
مجلس نمايندگان منتخب مردم روسيه كه در طول دوره انتقالى سالهاى ۱۹۹۰ الى ۱۹۹۳ در زمانى كه روسيه از وضعيت سوسياليستى اتحاد شوروى به جمهورى هاى مستقل تبديل مى شد ، با رأى مستقيم مردم ايجاد شد. با وجود ۱۰۶۸ نماينده، اين كنگره شكل يك پارلمان واقعى را به خود نمى گرفت، خصوصاً آنكه سالى يك يا دو بار تشكيل جلسه مى داد. قانون اساسى روسيه به كنگره قدرت فوق العاده اى داده بود. كنگره توانايى تغيير قانون اساسى و تبيين راهكارهاى اساسى سياست خارجى و داخلى رادارا بود . تصميمات گرفته شده از سوى كنگره نمايندگان مردم روسيه نقش محورى در شكل دهى به سياستهاى دولت روسيه و سقوط اتحاد شوروى و پديد آمدن كشور مستقل روسيه از خاكسترهاى اتحاد شوروى داشت. مهمترين تصميم اين كنگره، اعلام رياست جمهورى مستقل روسيه به رهبرى بوريس يلتسين بود. اين كنگره بعدها جاى خود را به «شوراى فدراسيون» داد.

شوراى قانون اساسى Conseil Constitutionnel

ساختار و سازمانى كه براساس قانون اساسى جمهورى پنجم فرانسه براى تضمين نظام سالم انتخاباتى و همه پرسى و در موارد خاص تفسير و تحليل قوانين بنا شده است. نمى توان به تصميمات اين ساختار اعتراض كرد زيرا هدف ، باز تعريف و ايجاد محدوديتهاى قانونى براى قانونگذاران است. بدين ترتيب شوراى قانون اساسى قادر است مشروعيت قوانين تصويب شده را زير سؤال ببرد. اعضاى اين شورا به مدت ۹سال

جدايي دين از سياست سكولاريسم Secularism

اريستوكراسى حكومت به دست گروهى اندك است كه مدعى برخوردارى از تبار بلند و شرافت طبقاتى‏اند. مبناى اريستوكراسى توارث يا ثروت مى‏باشد. اين مدل حكومتى در طبقه‏بندى حكومتى ارسطو و افلاطون آمده است. از منظر ارسطو، اريستوكراسى حكومتى است كه به دست گروهى از مردم اعمال مى‏شود و صلاح عموم را در نظر دارد. پس در اريستوكراسى، بخش كوچكى از شهروندان در اداره جامعه و تدوين سياست‏ها نقش دارند. لمپنيسم اين اصطلاح كه در مباحث اجتماعي و سياسي اغلب به كار برده ميشود، از نظر لغوي يعني پرولتارياي ژنده پوش .... ولي مفهوم دقيق علمي آن يعني آن قشرهاي وازده و طبقه خود را از دست داده كه در جوامع سرمايه داري، اغلب در شهرهاي بزرگ زندگي ميكنند، دچار تباهي و فاقد وابستگي طبقاتي شده اند، از جريان زندگي عادي بدور هستند، بدون شغل و حرفه اي خاص، بدون كار مفيد براي جامعه، به كارهاي ناشايست و ضدانساني تن در ميدهند .... به هر حال، دزدان، چاقوكشان و چماقداران حرفه اي، اوباش، گروههاي فشار و تحميل، لابي، عمال هزار دستان، هوچي گران، تخريب گران، آشوب آفرينان، ولگردان، روسپيان ، جنايتكاران و تهديدكنندگان باج گير ، خرده پا و نظائر اين گروه ها از قماش «لمپن ها» هستند ... تجربه كلمه تجربه را فلاسفه مكررا به كار مي برند اما به ندرت آنرا تعريف مي كنند .. بد نيست لحظه ي اين مساله را مورد بررسي قرار دهيم كه اين كلمه چه معنايي مي تواند داشته باشد ... فهم عادي مي گويد بسياري از چيزها كه روي مي دهند به تجربه در نمي آيند مانند وقايعي كه در آن روي كره ماه اتفاق مي افتند ... باركلي و هگل هر دو به دلايل متفاوت اين نكته را منكر شدند و گفتند كه آنچه به تجربه در نيايد هيچ است .. براهين آنان را اكنون اكثر فلاسفه بي اعتبار مي دانند و حق همين است .. اگر به اين نظر معتقد شويم كه جنس جهان تجربه است لازم خواهد بود كه توضيحات دقيق و غير قابل قبولي اختراع كنيم كه مراد ما از چيزهايي ماندد آن روي ناپيداي ماه چيست و اگر نتوانيم چيزهاي تحربه نشده را از چيزهاي تجربه شده استنباط كنيم براي يافتن مباني اعتقاد به چيزي جز خودمان دچار اشكال خواهيم شد درست است كه جيمز اين را منكر است اما دلايل او چندان قانع كننده نيست ... منظور ما از تجربه چيست ؟ بهترين راه يافتن جواب اين است كه بپرسيم چه فرق است بين رويدادي كه تجربه نشده و آنكه شده ..باراني كه ديده و لمس شود تجربه شده است اما باراني كه در بياباني ببارد كه هي موجود زنده اي در آن نباشد تجربه نشده است ..بدين ترتيب به نكته اول خود مي رسيم يعني تجربه وجود ندارد مگر در جايي كه زندگي باشد ... اما زندگي با تجربه ملازم نيست .. بسياري چيزها بر من اتفاق مي افتد كه من متوجه آنها نمي شوم .. اين چيزها را مشكل بتوان گفت كه من تجربه مي كنم .. واضح است آنچه را من به ياد دارم تجربه مي كنم .. اما بعضي چيزها كه من صراحتا به ياد ندارم ممكن است عاداتي را باعث شده باشد كه هنوز باقي باشند ..كودك سوخته از آتش مي ترسد حتي اگر از واقعه سوختن خود خاطره اي نداشته باشد ..من فكر مي كنم مي توانيم بگوييم يك رويداد وقتي تجربه شده است كه عادتي را باعث شود ( حافظه يك نوع عادت است ).. به طور كلي عادت فقط در دستگاه هاي زنده پديد مي آيد ...سيخ بخاري هر چند به كرات از حرارت تفته باشد از آتش نمي ترسد .. پس بنا بر مباني فهم عادي خواهيم گفت كه جنس جهان با تجربه ملازمت ندارد ... اومانيسم، انسانمداري، انسانگرايي، انساندوستي اين اصطلاح از واژه لاتينيِ Humanus گرفته شده و فلسفه اي است كه توسعه و رشد خصايص و سجاياي انسان را مطرح ميكند .... انسانمداري داراي دو جنبه ميباشد: الف) بمعناي خاص كه در مكاتب ادبي و تاريخي بكار ميرود؛ ب) بمعناي عام كه در همه زمينه ها و بينشهاي اجتماعي، سياسي، تربيتي، اقتصادي و فرهنگي، كم و بيش معمول است. بعضي از سوفيستهاي معروف يونان باستان نظير پروتاگوراس (410-485 ق.م) و گرگياس (380-487ق.م) كه خود را سوفيست )دانا) ميناميدند، به خود مداري انسان اعتقاد داشتند .... پروتاگوراس ميگفت: «انسان، مقياس و ميزان سنجش همه چيز است» ..... در مقابل سوفيستها، سقراط كه خود را فيلسوف (دوستدار دانايي) ميخواند، در پاسخ اظهار ميداشت: «وقتي من نتوانم نسبت به كوچكترين مسأله و پديده، معيار سنجش دقيق باشم، چگونه ميتوانم معيار و مقياس سنجش همه چيز تلقي شوم؟»بعد از ظهور (رنسانس) و سرخوردگيهاي انسان اروپايي از خشونتهاي كليساي كاتوليك (قرون وسطي) و دور شدن او از ديانت، اومانيسم افراطي مجدداً و با گسترش بيشتري ظاهر شد و در همة زمينه ها و امور مطرح گرديد كه نوعي واكنش در مقابل خشونت هزار سالة كليسا بود. ژان ژاك روسو (17781712 م.) در كتاب «قرارداد اجتماعي» خود ميگويد: «انسان طبيعتاً از نظر اخلاقي خوب و از لحاظ علمي مستعد است، اما اين جامعه است كه او را از خوبي و رشد استعداد باز داشته است» ....... روسو براي انسان، وارستگي، ارزش، و اعتبار خاصي قائل بود .... اومانيسم اروپا، به طور كلي، «اخلاق علمي» را جانشين «اخلاق مذهبي و ديني» كرد ... «اخلاق مذهبي و ديني» با دخالت در مسائل اجتماعي، سياسي و تربيتي در سلطه پاپ ها بود ... «اخلاق علمي» اين مقوله را از سلطه پاپ ها خارج نمود .... از جمله طرفداران اومانيسم در اروپا ميتوان از دانته، داوينچي، ميكل آنژ، گاليله، دكارت، لوتر، شكسپير، نيوتن، سروانتس، كپرنيك، اراسموس و بوكاچيو نام برد ..... در مقابل تعدادي از متفكرين اروپايي چون ماكياولي و ويلفردو پاره تو بشدت با اومانيسم به مخالفت برخاستند .... فلسفه اومانيسم خود بوجود آورندة دو مكتب مهم فكر ميباشد: الف) ليبراليسم كه مسلك اقشار شهري و بويژه روشنفكراني بود كه با قيد و بندهاي نظام اجتماعي موجود موافق نبودند و بعدها ايدئولوژي مسلط در جوامع سرمايه داري شد؛ ب) سوسياليسم كه اصلاح وضع اقشار محروم جامعه را در نظر داشت. باور به انتقال مرجعيت از نهادهايي ديني به اشخاص يا سازمانهاي غيرديني ...... بر اساسِ اين نظريه، آنچه كه در امور اجتماعي اصالت دارد، سياست است، نه دين .... سياست در چنين جامعه اي، جنبه ي عمومي دارد، و دين داراي جنبه فردي و عبادي است ..... انديشة لزوم تفكيك دين و سياست به خاطر اختلافات ناشي از آميختگي امور روحاني و معنوي با امور دنيوي و مادي، ابتدا در جامعه مسيحيت و روم ظاهر شد و ظاهراً در توجيه آن به اين گفته مسيح استناد ميكردند: «مال قيصر را به قيصر و مال مسيح را به مسيح واگذاريد ..... البته با وجود اين گفته مسيح و تفسيراتي كه از آن در مورد لزوم جدايي دين از سياست ميشد، عملاً مرزي بين مسائل سياسي و مذهبي در قرون وسطي وجود نداشت و اين طرز فكر، محصول قرون جديد ميباشد .... در صده هاي پس از عصر روشنگري و با ظهور فلسفه هاي ليبراليسم و دموكراسي، انديشه جدايي دين از سياست عملاً پياده گرديد، بطوري كه در حال حاضر اين اصل به عنوان جزئي از قوانين اساسي كشورهاي غربي درآمده است ...
قدرت تفکروخلا قيت
آفرينشگاه انديشه و خيال مغز انسان كارگاه انديشه ورزی و خيال پردازی اوست. اين كارها را مغز درپرتو نقش زيستياری خود كه همواره سازگارتر كردنِ تن و جان انسان با زيست بوم اوست انجام می دهد. اگر چه مغز، اين پديده بسيار پيچيده و شگفت، توانايی پرده برداری از بسياری از رازهای هستی را دارد و با آشكار نمودنِ پيوندهای پنهان، انسان را با گوهرِ بسياری از پديدارهای جهان آشناتر كرده است، اما بااينهمه، اين كلافِ درهمِ گوی گون، برای راهنمايی انسان در طبيعت و گره گشايی از گرفتاريهای زيست بومی پديد آمده است و همه تواناييهای آن، ريشه در نقش زيستياری آن دارد. اين نقش، با دگرگون شدنِ شرايطِ زيستي،ساختارِ مغز را دگرگون می كند.انديشه وری اساس نوآوری ست و خيال پردازي، زمينه هنر. هرگاه كه انسان با پرسشى روبرو مى شود، انديشه به كار ميافتد و ذهن درپی پاسخ جويی بر ميايد. هر پرسش چيستانی ست كه ذهن انسان با پاسخ يابی به گشايشِ آن می پردازد. انديشه و چيستان گشايی چنان پيوند نزديكی با يكديگر دارد كه انديشيدن را پاسخ يافتن می توان دانست و هر پاسخ، گشايشِ دری ديگر بر روی انسان بسوی آينده است.آناني كه برای نخستين بار گرفتاری گذر از رود، گريز از آفتاب، باد، باران، گرماو سرما را چاره كردند، هر يك با نوآوريهای خود راهی تازه بسوی آينده گشوده است كه پاياندادِ آن دگرگون كردنِ طبيعت و مهار كردن بخشی از آن راسبب شده است . مغز، ابزارِ چيستان گشايی زندگانی ست كه برای ماندگاری خود ناگزير از جابجاشدن و راه پيمودن اند. اين راه پيمايی به هر شيوه ای كه باشد، نيازمند به داشتن ابزاری برای راهنمايی و هدايت آن است. مغزِ زيستار، چنين ابزاريست تا با آن راه از چاه تميز داده شود. شيوه كاركردِ مغزِ هر زينده در پرتو چگونگی بهره وری آن زينده از طبيعت شكل می گيرد: مغزِ آبزيان ويژه سازگاری با درياست و در خشكی از كارميماند. خاكزيان نيز در آب ديری نمی پايند و اين هر دو، از پرواز ناتوانند. هر چه كه توانايی ابزارگری در جانوری بيشتر باشد، تورينه اعصابِ آن جانور پيچيده تر است. از اينرو، مغز ميمونها بسی كاراتر و توانمندتر از مغزديگر پستانداران است و از ميانِ ميمونها، مغزِ انسان چنان كارآمد است كه همه زيندگان ديگر را از گستره زيستی خود به بيرون رمانده است و اكنون جانورانِ ديگر را در شهر، كه زيستگاه انسان مدرن است، در باغ وحش می توان ديد. اين چگونگی از آنروست كه انسان ابزارگری را به جايی رسانده است كه ميتواند از راه دور، جانوران ديگر را از پا در آورد. توانايی پرتابِ سنگ كه اندك اندك به پرتابِ نيزه كشيده شده است، يکی از ترفندهای كنترل از راه دور است كه در آخرين دوره يخبندان زمين شكل گرفته است. با آغازِ اين دوره كه در سه ميليون سالِ پيش آغاز گرديد و بيش ازيك مليون سال ادامه داشت، نیای انسانميمون ما، ناگزير از يافتنِ منابع غذايی تازه گرديد. در چنان روزگارِ دشواری يكی از راههای ماندگاري، شكارِ جانورانِ ديگر بود. تا پيش از آن دوره، جانوران برای شكار، ناگزير از گلاويز شدن ودرگيری با شكارِ خود ميبودند. زندگی گروهی نيای انسان و نياز به همكاری برای شكارِ جانوران ديگر، اندك اندك به برآيش توانايی ابزارگری كشيده شد.چندی از برآيندهای فيزيكی اين توانايی اينهاست: ۱. شكلِ دست و انگشتانِ آن بويژه شست كه يك تنه كارِ چهار انگشتِ ديگر را می كند و روياروی آنها ايستاده است. دستِ انسان كارِ چنگك،چنگال، پنجه، شانه، ساطور، چكش، ماله، جام، قلاب و قفل را ميكند.اينهمه، ناشی از ساختارِ مكانيكی شست است كه با آزادی ويژهای كه دارد،دستِ انسان را همه فن حريف كرده است. ۲. آزادی دست و بازو كه بالا بردن دست را تا نزديك به ۱۸۰درجه ممكن كرده است، تا پرتاب كردن را آسان كند. دستی كه فلاخن وار ميتواند از هرسوی بدن در دايرهای بچرخد. ۳.ديدگانی دوربين و بينايی حسابگری كه مسافت را به آسانی تخمين ميزند و پرتابِ هدفمند را ممكن می كند. ۴. برآيشِ زبان و توانايی گفت و شنود، تا فرد بتواند با بيانِ هدف خود به ديگران، برنامه ريزی كند و به كارِ گروهی مانندِ شكار بپردازد. ۵. شكل پا و ماهيچه بندی آن و انگشتانِ فشارگير، تا تنِ افراشتهِ انسان،آسان بر روی آن بايستد. ۶. شنوايی خطر سنجی كه گوش به زنگِ خطر ميماند و بهنگامِ دريافت صداهای ناگهاني، انسان را از جای خود می پراند تا يا با خطرِ احتمالی بستيزد و يا از آن بگريزد. برخی از برآيش شناسان برآنند كه واتابهای توانايی پرتاب سنگ، برساختار تورينه اعصاب انسان آنسان ژرف بوده است كه زمينه برآيشِ زبان وهوشياری را فراهم آورده است. اين توانايي، شكار كردن از راه دور راآسان كرده است و انسان از آن پس توانسته است كه بدون درگيری با شكار وخطرات ناشی از آن، از راه دور، سنگی و يا نيزهای بسوی شكارِ خود پرتاب كند و پس از ناكاره كردنِ آن، بدو نزديك شود. اين چگونگی در شكارِگروهی بسی آسانتر بوده است زيرا هنگامی كه گروهی با پرتابِ سنگ بسوی چند جانور به شكار می پرداختند، ای بسا كه همه آن جانوران، پس از نيمه جان شدن و بر زمين خوردن بدام انسان می افتادند وخوراكِ گروه برای چندی فراهم می شد. در دوره يخبندان كه بخشِ بزرگی از زمين برای بيش از يك و نيم ميليون سال، سرد و سخت و توانكاه بود، مغز انسان، اين دستگاه راهگشای سازگاری و ماندگاري، در پاسخ به بزرگترين نيازِ زيستبومی انسان در آن زمان كه يافتن خوراكِ تازه بود، به دستگاه شكارگری بدل شد. اين دگرگونی پی آيندهای بسيار بزرگ ديگری نيز داشت كه ای بسا هوشمندی يكی از آنهاست.يكی ديگر از برآيندهای اين رويداد، دگرگونی ژرف ساخت روانی انسان بود كه بُنيه عاطفی انسانِ كوچنده را شكل می داده است. سازمانِ عاطفی انسان نيز مانند كالبدِ وی برآيشی همگام با نيازهای زيستبومی وی داشته است. هرعاطفه مانند هر عضوِ بدن، نقشِ زيستياری ويژه ای دارد. همانگونه كه كارِچشم بينايی و كارِ گوش شنوايی ست، عواطفی چون؛ اندوه، شادي، هراس،مهر، كين، خشم و خروش، هر يك برای هدف ويژهای شكل گرفته است.بررسی چيستی و چگونگی كاركردِ هر عاطفه، كارِ روانشناسانِ برآيشی بشمار ميرود. روانشناسی برآيشی شاخه ای از برآيش شناسی و چشم اندازی تازه در روانشناسی است. چون مغزِ انسان برای كارهای ويژه ای برآمده است، شناسايی توانمندی هاى آن، تنها در پرتوِ نقش زيستياری اش و نيز نيازهای زيستبومی انسان دردوره كوچندگی ممكن است. يكی از توانمنديهاى مغز انسان، ديدبانی همارهِ زيستگاه، برای بررسی خطرهای آشكار و نهان ِ آن است. در دوره كوچندگى، انسانِ هماره با خطرِ مرگ روبرو بود: خطرِ جانورانِ درنده و گزنده، خطرِ سيل وطوفان و باران و بهمن و زلزله و آتش، خطرِ گمشدن و رسيدن به بُن بستی جنگلي، كه می توانست لانه شيران باشد و يا خلوتگه گرگان. از اينرو، بخشِ بزرگی از انرژی ذهنی انسان، هماره و در همه جا درديدبانی و پاييدن دور و برِ او بكار گرفته می شود. البته فرد از اين كارِ مغز آگاه نيست، اما با شنيدن كوچكترين صدای پيش بينی نشده ای و يا ديدنِ چيزی ويا كسی كه نمادِ خطری باشد، از جای خود بر می جهد و همزمان با افزايش تپشِ قلب و بالا رفتنِ فشارِ خون و عرق كردنِ پوست، بيدارتر و هشيارتر ازپيش، آمادهِ خيز و گريز و يا خيز و ستيز می گردد.ديدبانی و خطر سنجی ويژه انسان نيست و بيشتر جانوران توانايی چنين كاری را دارند. مغز انسان را ويژگيهای ديگری از مغز جانوران ديگر جدا می كند كه چندی از آنها را بر می شماريم: 1. بزرگی حجم و وزنِ مغز نسبت به حجم و وزنِ بدن 2. خود آگاهي 3. حافظهِ كُنشي 4. توانايی خيال پردازی  5. توانايى زبان 6. حس- آ
September 23rd, 2007



  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي